- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
حـالا که آمدی دگـر از پیـشـمان نـرو خـورشید شـام تـار خـرابه بـمان، نرو دیگر بس است بی تو سفر،جان به لب شدم دق میکنم اگـر بـروی مهـربان، نـرو با کل شهـر جـان خودت قهـر کردهام ازبس که طعنه خوردهام از این وآن نرو با دخـتران شهـر چـقدر از تو گـفـتهام میخـواستم تو را بـبرم پیـشـشان نرو این شامیان به من چقدَر حرف بد زدند اصلاً بـرای حـرف بـد دیگـران نـرو خسته شدم ز بس که سرم داد میکشند این مردمـان بـیادب و بـد دهـان نرو رفتی و پشت هم ز همه خوردهام لگد بابا ببـین چگـونه شـدم قـدکـمان، نرو ضربه تو خوردی و دل من تیر میکشد خورده ترک غرور من از خیزران نرو قرآن نخوان که زخم لبت درد میکند قـاری خـوش صدای من نـاتـوان نرو از گـریههـای من دل عـمّه کـباب شد پـس لااقـل بـرای دل عـمّـه جـان نرو باشد،اگر که قصد سفر داری ای پدر امـا دگـر بـدون مـن از کـاروان نـرو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
آرام جان خستهدلان پیکرت کجاست؟ جانم به لب رسیده پدرجان سرت کجاست؟ جـسمت اسیـر فـتـنـۀ یـغـماگـران شده پـیـراهـن امـانـتـی مـادرت کـجـاست؟ از چه جواب دخـتر خود را نمیدهی بابای با محـبّـتـم! انگـشـتـرت کجاست در خیمه هر چه بود به تاراج فتنه رفت خاکم به سر عمامۀ پیغمبرت کجاست؟ سوز عطش ز خون تنت موج میزند ای تشنه لب، برادر آبآورت کجاست؟ از دود خیمه تربت شش ماهه گم شده بابا بگو مزار علی اصغرت کجاست؟
: امتیاز
|
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
نویـد وصل پدر را به كـاروان میداد به مـاه، مـاه سر نیـزه را نشان میداد رقــیـه تـولـیـت آسـتـان رأس شـریـف به ماه، اذن زیـارت در آسـمان میداد هزار حوریه از چادرش زمین میریخت اگر كه چادر خود را کمی تكان میداد رقــیـه دخـتــر آقـای مـهــربـانـی كـه سرش به حامل سر نیزه سایبان میداد گرسنه بود، ولی از كرامتـش این بس به دست دشمن خود رزق آب و نان میداد شبـانه از لب بابـا كـمی شكـایت كرد چرا كه بوسه به لبهای خیزران میداد توان پا شدنـش را گرفت سیـلی خـصم وگرنه پیش پـدر، ایـستاده جان میداد درسـت لـحـظـۀ وصـل رقـیـه و بـابـا برادرش به روی نـیـزهها اذان میداد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
به امیدی كه بـیایی سحـری در بر من خاك ویـرانه شده سـرمهٔ چـشم تر من مـدتی میشود از حـال لـبت بیخـبرم چند وقت است صدایم نزدی دختر من من همان لاله افـروخـتهٔ خون جگـرم كه همین لخته فقط مانده به خاكستر من شب این شام چه سرمای عجیبی دارد تـب ایـن سـوز كجـا و بـدن لاغـر من دارم از درد مچ دست به خود میپیچم ظاهـراً خـرد شده سـاقـۀ نیـلـوفـر من چادرم پاره شد از بس كه كشیدند مرا لحظهای وا نشد اما گره از معجر من موی من دست نخورده است خیالت راحت معجر سوخته چسبیده به زخم سر من كـاشكی زود بـیایـی و به دادم بـرسی تا كه در سیـنـه نـمانَـد نـفـس آخـر من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
زندگی بیتو در این قافله سخت است پدر گذر عمر از این مرحله سخت است پدر دخترت تشنۀ اشک است ولی بـاور کن گریه کردن وسط هلهله سخت است پدر روضۀ خـار مغـیـلان و کـف پای یـتـیم بـا دل نـازک این آبـلـه سخت است پـدر کاش میشد کـمی از نـیـزه بـیایی بـغـلم بخدا بوسه ازاین فاصله سخت است پدر تا که چشمم به لبت خورد ترک خورد لبم با لب پـاره بـرایـم گـلـه سخت است پدر عـمه دیگر چه کـند من که خودم میـدانم زندگی با من کم حوصله سخت است پدر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
بـابـا نـگـاه پُـر شـررم درد میکـنـد قلب حزین و شعله ورم درد میکند از بس برای دیدن تو گـریه کردهام چشمان خیس و پلک ترم درد میکند از بعد نیـزه رفـتن رأس عـمو ببین سر تا به پای اهـل حرم درد میکند آهسته بوسه گیرم از آن جای خیزران دانـم لـبـانـت ای پـدرم درد میکـنـد از کوچههای سنگی کوفه ز من مپرس آخـر هـنوز بـال و پـرم درد میکند با هر نـوازشی که ز بـاد صبا رسد این دسته موی مختصرم درد میکند ناقه بلند بود و نگویم چه شد ولی... چون فاطمه پدر، کمرم درد میکند بابا ببـین شبـیه زنـی سالخـوردهام دستم، تنم، سرم، جگرم درد میکند مدیون عمهام که نفس میکشم هنوز جـسـم کـبـود هـمسفـرم درد میکند هرجا که گوشواره ببینم از این به بعد زخمی دوباره در نظرم درد میکند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
ساحل زخـم گـلویت دل دریای من است موی تو سوخته اما شب یلدای من است آمــدی داغ دل تـنـگ مــرا تــازه کـنـی یا دلت سوخته از دربدری های من است خواب دیدم بـغـلـم کرده ای و می بـوسی سر تو در بغـلم، معـنی رویـای من است وای بابا چه بـلایی به سرت آمده است؟ لبت انگار ترک خورده تر از پای من است بس که زخمی شده ای چهرۀ تو برگشته است باورم نیست که این سر سر بابای من است من به عشق تو سر سوخته را شانه زدم دیده وا کن به خدا وقت تماشای من است عمه از دست زمین خوردن من پیر شده نیمی از خم شدن قامت او پای من است دست بر بال ملائک زدن از دوش عمو ماجـرای سحـر روشن فـردای من است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
این همه درد دلم چشم تری می خواهد آتش سینه ام امشب جگری می خواهد قصه های شب یلدای فراق من و تو تا كه پایان بپذیرد سحری می خواهد باز خاكسترم از شوق تو پروانه شده شمع من شعله تو بال و پری می خواهد مگر احوال دلم با تو به سامان برسد سینه آرام ندارد كه سری می خواهد دخترت را چه شد اینبار نبردی بابا؟ هر سفر قاعدتاً همسفری می خواهد حال من حال یتیمی است كه هرشب تا صبح دامن عمه گـرفـته پـدری می خواهد خون پیشانی تو آتش این دل شده است لاله تا داغ ببـیـند شرری می خواهد نكـند باز هم این زخـم دهن باز كند لب تو بوسه آهـسته تری می خواهد چـادرم سوخـته فكر كـفـنم باش پدر قـامتم پوشش نوع دگری می خواهد این شب آخری ای كاش عمو پیشم بود شام تاریك خـرابه قـمری می خواهد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
من از قـبـیـلۀ دُردی کـشـان پُـر دَردم که در هـوای نـگـاه نـگـار مـی گـردم دوباره دست نیاز و دوبـاره چشم امید به سـوی خـانۀ طـفـل سه سـاله آوردم به نام نامی خاتون عـشق، مـاه دمـشق دخـیـل یـار شـدم... تا رقـیـه ای گردم نگاه مرحمتش گرمِ گرم چون خورشید چه می شود که بیـفـتد به کـلبۀ سردم؟ وجود او همه از نور ناب، نور لطیف و مـن کـنـار مـسـیـر نـزول او گـردم در این زمانه که دوران سختِ وانفساست به پـای عـشق رقـیـه فـنـا شـدن زیـباست شکستن از غم او را خطر نمی دانست! به غیر عـشق پدر بیـشتـر نمی دانست طنین گریۀ او لحـن مـادری را داشت که آه یـکـسـره را بـی اثـر نمی دانست اگـر نـبــود رقـیـّـه دل شـکـســتـۀ مــا صفای نافله را در سحر...نمی دانست اگـر نـبـود رقـیـه شــرار نـالـه نـبــود غـم فـراق پـدر را جـگـر نـمی دانست چنان به یاد عـمو دل شکسته می نالـید که سیرِ قـافـله را در سفـر نمی دانست چنان ز شـوق پـدر آه و گریه سر می داد کـه شــور در هـمـۀ کـائـنـات مـی افـتـاد! ستاره بود و به دیدار ماه عادت داشت سه ساله بود و به آغوش شاه عادت داشت ز صحن خشک لبش خنده رد نشد بی اشک شکسته بود و همیشه به آه عادت داشت ز بس که پای برهنه دوید در پـیِ سر به خارهای مغـیلان راه عادت داشت شبـیـه عمـۀ مظلومه سخت می نـالـیـد به روضه های غم قتلگاه عادت داشت نه از عزا به در آمد، نه رخت خود را شست! تنش به سرخی و رنگ سیاه عادت داشت سه ساله بـود ولـیکـن حـریـف عـالـم شد لب از گـلـوی بـریـده گرفت و زمزم شد حـیـات می چکـد از گـوشۀ نگاه ترش نجات، خانه نموده کـنـار بـال و پرش شکـوفه نیست حـریف لطیف دستانش فـرشته های الهی مـقـیم... پشت درش سه ساله است و به قدر هزار سال رفیع ببین چه ها که نکرده به عمر مختصرش؟ تمام شـام ز اشک رقیه در هم ریخت عجب ز قدرت فریادهای پُر شررش! نـگـاه بی رمـقـش در میـان تـاریـکـی فــتـاد تـا بـه جـمــال مـقــدّس پــدرش گرفـت بـوسه ز بـابـا، قـرار از کـف داد کـنـار رأس بـریــده نـفـس بُـریـد...افـتـاد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
شکر خدا به جز تو ندارد ثنا لـبـم از شـوقِ پر کـشیـدن سویت لبـالـبم در سینه ام محـبت و بر لب ثنای تو صد آفرین به سینه و صد مرحبا لبم امشب فقط تو را سر سجاده خوانده ام این بـار پا نداد به ذکـر و دعـا لـبـم من پا به پای عمۀ خود جنگ کرده ام نشنید دشمنت به خدا هیچ جا لبم... ...بگشایم و شکایتی از دردهـا کنم راضی است دست و پهلو و حتی رضا لبم خیلی دلم برای تو تنگ است، حق بده بوسیـد اگر که باز لـبت بی هوا لبم چشم و مشام پُر شده از بوی نانِ داغ اما نخـورده است به آب و غـذا لبـم "صد بار لب گشودم و بیرون نریختم خونها که موج میزند از سینه تا لبم" با من نگو که از چه لبت اینچنین شده؟! دارد هـزار قصه و صد ماجـرا لبم خونی و خشک و پُر ترک و حاصلش شده چـیـزی شبـیـه نـقـشـۀ جغـرافـیا لبم بابا ببخش این لب و دندان خونی ام می خـواست تا کند به لبت اقـتدا لبم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
رسیده موج موهایت به دست خستۀ ساحل به دنبال تو می گشتم تمام این چهل منزل به تو حق می دهم با سر به سوی دخترت آیی که یک عاشق شبیه تو ندیدم شاه دریادل به اشکِ چشم و مژگانم زنم من آب و جارویت کمی خاک است وخاکستر میان ما شده حائل فقط قاری من باش و دگر قرآن نخوان جایی اگر هم آیه ای بر تو به روی نیزه شد نازل پدر شیرین زبان بودم ولی دستان سنگینش گرفت از من توان گفتن یک جملۀ کامل شبـیـه مـادرت دستم مرا از پا در آورده نمازم دردسر دارد، قنوت من شده مشکل ز دلسوزی زنی آمد به دستش نان و خرمایی به من روکرد وتعارف زد:بگیر این لقمه را سائل اگر عمه نبود اصلا نمی دانم چه می کردم جسارت کرد آن شامی در آن بزم و در آن محفل شدم خسته دگر بابا، مرا با خود ببر بابا هزاران حرف ناگفته، شود کتمان میان دل
: امتیاز
|
مناجات و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
اول شعـر که یارب بشود خوب تر است عشق بازی به دل شب بشود خوب تر است هرکسی در پی وصل است بگویید به او: با تـوسّل که مقـرّب بشود خوب تر است سجده بر تربت ارباب سراسر نور است سجده با اشک، مرکّب بشود خوب تر است ذکر خوب است... بگویید... ولی معتقدم نام ارباب که بر لب بشود خوب تر است پـیـر ما گـفت: اگـر قـامت رعـنـای شما در حـسینیه مـورّب بشود خوب تر است سینه و صورت ما پُر شده از مشق حسین آسمان غرق ز کوکب بشود خوب تر است اربعـین گـر که بنا نیـست بخـوانـند مرا اشک و تب روزی هر شب بشود خوب تر است بادۀ ناب همان ذکـر حـسیـن است؛ بدان ساغر از باده لبالب بشود خوب تر است سائل روضه شریف است ولی سائل اگر سائل حضرت زینب بشود خوب تر است گـر بنا هست کسی خـادم این خانه شود عبد زینب که ملقّب بشود خوب تر است عمه گـیسوی مرا شانه بزن، موی سرم قـبـل دیـدار مـرتّب بشود خـوب تر است دستـم آرام بگـیر و به روی سیـنه گـذار دست بر سینه مودّب بشود خوب تر است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
ارثی ز یـاس طایفه بیشک نداشتم بر پهـلـویم اگر گُـل میخـک نداشتم بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد بعد از تو هـیچ روز مبارک نداشتم لعنت به کعب نی، تو گواهی که هیچ وقت پـیـراهـنـی کـبـود و مشبّـک نداشتم گفتند گوشواره ندارد چه دختریست! بابا به عُجب باطنـشان شک نداشتم با دخـتـران شـام اگر حرف میزدم دست خودم نبـود، عروسک نداشتم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
با وجودی که پدرجان گله خیلی دارم نـوۀ فـاطـمـه ام حـوصلـه خـیـلی دارم وسـط آن همه اسبـاب جـسـارت بر ما نفـرت از سلـسله و هـلهـله خیلی دارم قـد کـشیدم بزنم بوسه به رویت بر نی دیـدم از گـونـۀ تو فـاصله خـیلی دارم باعـث زحـمـت جـمـع اسـرا من بودم خجلت از عمه در این قافله خیلی دارم با وجودی که سر از پیکر تو شمر برید من شکایت ولی از حرمله خیلی دارم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
بردن نام تو هر چند خطـر داشت پدر دخترت عشق تو را مد نظر داشت پدر ذره ای تــرس بـه دل راه نـدادم زیـرا دخترت مثل علمدار جگـر داشت پدر عمه نگذاشت که اطفال تو سیلی بخورند قـافـلـه در هـمـۀ راه سپـر داشت پـدر چوب زد بر لب تو تا که مرا زجر دهد این یزید از دل من خوب خبر داشت پدر آنـقـدر زیـر لـبـم ذکـر خــدا را گـفـتـم تاکه دست از سر لبهای تو برداشت پدر غنچه ای بودم و از ساقه شکستند مرا ضربۀ دست عدو حکم تبر داشت پدر بهترین وقت ملاقات خدا نیمه شب است دخترت وقت سحر قصد سفر داشت پدر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
کنج خرابه حالم از این غم خراب شد پیراهـنم ز خـون سرِ تو خضاب شد خیلی برای خشکی لبهات گریه کرد دیـدم کـنـار آب فـرات عمه آب شد بابا، کنیزه خانۀ زهـرا به شهر شام از خیر عمه بود که عالی جناب شد بازار برده ها و یتـیمان و شهر شام خرج سفـر میان خـرابه حساب شد سهم سر تو نیزه شد و سهم دخترت در بین کـاروان اسـیـری طناب شد رنج سفر به قیمت وصلت خریدنی است درد رقـیـه دیــدن بـزم شــراب شـد آوای غـربـتت به دلم چنگ می زند حالم ببـین شبـیـه به حال ربـاب شد بابا دعـای دخـتـر تو بین هر نـماز کنج خـرابه پیش سرت مستجاب شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر پدر
من دسته گـل پـرپـر گـلـزار حسینم من شـمع فـروزان شب تـار حسیـنم من کنج قـفـس مرغ گرفـتار حسینم من عـاشق دل باخـته و یـار حـسینم من کـعـبـۀ دل قـبـلـۀ جـان همه هـستم سـر تـا بـه قـدم آیـنـۀ فـاطـمـه هـسـتـم هر چند ستم دیده و مظلوم و صغیرم در گوشۀ ویرانه گرفـتـار و اسیـرم ای مـردم عـالـم مـشمـارید حـقـیـرم کز جانب سر سلسلۀ عـشق، سفـیرم با گـریـۀ پـیـوستـه و غـم هـای نـهـانـم حـاکـم به دل و جـان همه خـلق جهانم در بحر شرف گوهر یکدانه منم من بر شمع ولا سوخته پـروانه منم من بر اهل عـزا مـاه عـزاخـانه منم من امـیّـد دل عـاقـل و دیـوانـه مـنـم من من فـاطـمـۀ کـوچک و ناموس خـدایم پــیـغــامـبـر خــون تــمــام شـهــدایــم ای خـلـق گـرفـتـار بـیـائـیـد بـیـائـید در خـانۀ من دست گـدائی بگـشائـید بر دامن ویـرانـۀ من چهـره بـسائـید و زخاک درم رنگ غم از دل بزدائید من کـودکـم امـا به خـدا کودک وحـیـم در آل عـلـی فـاطـمـۀ کـوچـک وحـیـم اسلام، شفـا یافت ز خـون جگـر من توحـید، چراغی است ز آه سحر من بـگـذار بـخـنـدنـد به اشک بصر من وز چار طرف سنگ ببارد به سر من جـان دو جـهـان در بغـلم بـاز کـشیـده بـا دست خـدائـیـش ز من نـاز کـشیـده امروز اگـر گـوشۀ ویـرانه غـریـبـم رفته است ز کف سلسلۀ صبر و شکیبم بیـمـارم و بر درد همه خلق طبـیـبم جان بر کف و خود منتظر وصل حبیبم زود است که لب بـر لـب بابا بگـذارم تـا سـر به سـر شـانـۀ زهـرا بـگـذارم امشب شب وصل است دلم داده گواهی نوری به سویم پر کشد از قلب سیاهی خورشید به ویرانه سرایم شده راهی ویـرانـۀ من پُـر شـده از نـور الهـی آوای مـــنــادی بـه مـن زار رســیــده جـان پـیـشکـش آریـد که دلـدار رسیده یار آمده با طلعت همچون قمرش باز گردد زطبق باز به من چشم ترش باز روشن شده این خسته، چراغ سحرش باز ای دست، کمک کن که بگیرم به برش باز تـا روی ورا بـر روی قـلـبـم بگـذارد افـسوس که دستـم به بـدن تـاب نـدارد ای سر چه شد امشب به من زار زدی سر از لطف، بر این مرغ گرفتار زدی سر صد بار مرا کشتی و یک بار زدی سر چون بود که در خانۀ اغیار زدی سر در گوشۀ ویران، قمر من شدی امشب از لطف، چراغ سحـر من شدی امشب مهـمان منی سفـرۀ رنگـین مرا بین دست تهی و سیـنۀ سنگـین مرا بین رخـسار کبود و سرخـونین مرا بین در تـلخی غم لحظۀ شیرین مرا بین گر دست دهـد پـای دویـدن ز تو گیرم آن قـدر به دور تو بگـردم که بـمـیـرم بین عاشق صد بار زغم مردۀ خود را بر شانۀ جان، کوه ستم بردۀ خود را برگیر به بر طوطی افسردۀ خود را در گوشۀ ویران، گل پژمردۀ خود را صد کوه غم از کودک تو خم نکند پشت ای مونس جان درد فراق تو مرا کشت بگـذار رها گـردد، جان از بـدن من بـگـذار بود نـام تو آخـر سـخـن من بـگـذار شود پـیـرهـن من کـفـن من بگذار به ویـرانه شود دفـن، تن من دردا که عدو دوخت زخواندن دهنم را میثم بـرسـان بر هـمه عـالـم سخـنم را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
آخر کمی بخـواب چرا گریه میکنی با سیـنـۀ کـبـاب چـرا گـریه میکـنی با نـاله نبـض تو چـقـدر کُـنـد میزند با بغـض در گـلـو نفـست تُـند میزند آه ای رقـیـه، جان من آرام گریه کن آهسته در سکـوت دل شـام گریه کن با گریههای خویش قیامت به پا مکن با نـاله اینـقـدر پـدرت را صدا مکـن تـرسـم برای گـریۀ تو سـر بیـاورنـد این جـان مانده را ز تنت در بیاورند ای وای من که محشر کبرا شروع شد بار دگر قـیـامت عـظـمی شروع شد آرام شـو ز گریه و شیون رقیه جان بابا رسیـده با سـر بی تن رقـیه جان روپوش را ز چهرۀ بابا تو پس بزن جانت به لب رسیده شمرده نفس بزن از گریههای خویش به بابا سخن بگو از آنچه دیدهای تو به صحرا سخن بگو یکدم به سیل اشک روانت امان مده رخـسـارۀ کـبـود بـه بـابـا نـشان مـده بوسه زدی به لعل لب از جا بلند شو دیگـر بس است دیـدن بـابـا بلـنـد شو عـمّه چرا صدای تو دیگـر نمیرسد غمنالهات به گوش من آخر نمیرسد عطر گلی شنیدی و بیهوش گشتهای حرفی نمیزنی و تو خاموش گشتهای در گوش باب خویش چه گفتی که پر زدی ما را گـذاشـتی و تو سـاز سفـر زدی پرپر شدی و طاقـت هجـران نداشتی بر روی داغ های دلـم غـم گـذاشتـی بگـذار تا بگـریم و کـوته سخـن کـنم این نیمه شب برای تو فکر کـفن کنم بر دوش اهـلـبـیت سه ساله بـلـند شد خـاموش شد«وفایی» و ناله بلند شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
با لب تـشنـه نـگـاهـی پُـر تـمـنّـا میرود ساحـل چشمی به استـقـبال دريـا میرود دلشكسته تر ز هركس میشود خورشيد و ماه يك ستـاره از مـدار كهـكـشان تا میرود منتظـر در لحـظههای احـتضارم ماندهام در دلـم شـوق وصالت را سراسر داشتم آرزوهـای قـشنـگـی با تو در سر داشتـم مانده از تو يك سری، آن هم به دامان میرسد پـا بـه پـايت با مـشـقـت تا خـرابـه آمـدم بـودی اما غـرق غـربت تا خـرابـه آمدم غیر نامت هیچکس نشنیده از من یک كلام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
از آن طرف قمرش روی نیزه کامل شد از این طرف سرت از روی نیزه نازل شد غـروب روز دهــم بـود عــمـهام افـتـاد عـبـای خـونی تـو تـا به دوش قـاتـل شد تـمـام اهـل حـرم را سـوار مـحـمـل کرد عـمو نبود... پدر، کارِ عـمّه مشکـل شد میان کـوفـه همه زیـر لب به هم گـفـتند: عـقـیـلـه هـمسـفـر مـشـتـی از اراذل شد تـمـام دشت بهـم ریـخـت آن زمـانـی که نگاهت از روی نی سوی عمه مایل شد چکید خون سرت، خواهرت دلش خون شد گواه این سخنم خون و چوبِ محـمل شد به جای تک تک ما عمه کعب نی خورده برای تک تک ما مثـل شـیـر حـائـل شد خـدا کـند که پـدر جـان نـدیـده بـاشی تو چگونه دخـتـر حـیـدر به شـام داخـل شد هـزار خـطبـۀ قـرّاء خـوانـده خـواهر تو جواب این همه خطبه فقط کف و کِل شد عـقـیله، کـعـبـۀ غـم، قـبـلةُ البـرایـا* بود ز اشک نیمه شبش خاک دشت ها گِل شد مـیـان نـافـلـههـا یـاد مــادرش مـیکــرد هـمیـشـه روضـۀ او بـرکـت نـوافـل شـد اگرکه پیـر شدم، عـمّـهام مـقـصر نیست گـمان نکـن که دمی از رقـیه غـافـل شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر سیدالشهدا علیه السلام
در میان میکـده ساغر به دردم میخورد باده وقتی میشود کوثر به دردم میخورد دستهای خالیام خالی بماند بهـتر است این که هستم پیش تو نوکر به دردم میخورد گریه وقـتی میکـنم زهـرا دعـایم میکند پس محرم چشمهای تَر به دردم میخورد خوب میدانم که در تاریکی قبرم،حسین دستـمال گـریهام آخـر به دردم میخـورد بیخـیـال نـسخـههای بـیدوای این و آن بوسه بر شش گوشهات بهتر به دردم میخورد دخترت وقتی بخواهد خاک چادر پارهاش بیشتر از کیسههای زر به دردم میخورد دخترِ زهرا، خودش زهراست ثابت میکند دستهای کوچکش محشر به دردم میخورد گـفـت:بـابـا، از تـمـام یـادگـاریهـای تـو چـادر و سجـادۀ مـادر به دردم میخورد آسـتـیـن پــارهام را نـخنــمـاتـر کـردهانـد حرف سوغاتی شده معجر به دردم میخورد مُردم و زنده شدم در کاخ مثل خواهرت دشمن تو گفت این دختر به دردم میخورد
: امتیاز
|